سلام.روزتون بخير قبل طرح مشكلم ميخام ازتون تشكر كنم هميشه راهنماي خوبي براي مشكلات زندگيم بودين.<br/>ازتون يه خاهشي دارم ميخام اين با روان تر اجرايي تر و سليس تر كمكم كنيد و طوري راهنماييم كنيد كه بتونم پاسخش رو به همسرم هم نشون بدم چون ميخام روي ايشون تاثير بزاره<br/>ميخام دغدغه اي رو كه مدت هاست ذهنم رو به خودش مشغول كرده با جزيياتش باهاتون درميون بزارم و ازتون بخام كمكم كنيد تا حلش كنم.<br/>من براي درك بهتر شما از شرايطم از ابتداش يعني تقريبا اسفند ماه براتون ميگم. مابه خاطر شرايط كاري شوهرم مجبور بوديم 2 ماه تويه شهر ديگه زندگي كنيم ايشون از 6 صبح ميرفتن و ساعتاي 6 تا 10 شب هر روز متغير بسته به شرايط كاري به خونه ميومدن .من از صبح توي خونه تنها بودم ما تازه 7 ماه ازينكه رفتيم خونه خودمون ميگذره. وقتي شوهرم ميومد توقع داشتم وقتش رو براي من بزاره به خاطر خستگيش هميشه چايي شيرينيشو اماده ميكردم كه به محض اومدنش بخوره و يكم استراحت كنه ولي بعدش توقع داشتم وقتش برا من باشه اوايلش خوب بود تقريبا هر روز نه يك روز درميون منو ميبرد و جاهاي مختلف شهرو باهم ميگشتيم ولي كم كم اين توجه كم شد بيشتر وقتا ميگفت حوصله نداره و با گوشيش بود مدام توي گوشيش حتي تا وقتي كه ميتونس چشاشو باز نگه داره و بيدار باشه .اين قضيه بدو بدتر شد وقتي ميومديم پيش خونواده هم گوشيش دستش بود حالا يا تلگرام يا سايت ها نميدونم.چندبار ازش خاستم رمز گوشيشو بگه يا گروهاشو بهم نشون بده ولي اعتراض كرد جواب و توجيهشم اين بود كه دوس نداره تو كارش دخالت بشه حتي مجرد هم كه بوده مادرش اجازه دست زدن به گوشيشو نداشته خلاصه بهش ميگفتم فقط ميخام بدونم چه گروهي داري كه انقدر مدام در حال چك كردن پيامشي ولي فايده اي نداشت وضع بدتر و بدتر شد به طوري كه تا ميومد خونه اولين كاري كه ميكرد اين بود كه گوشيشو برداره و تا لحظه اي كه ميخاست بخابه دست بردار نبود گاهي وقتا كه اعتراض ميكردم ناراحت ميشد يا ميزاشت كنار ولي براي چند لحظه زماني كه امتحاناتش بود اگه ازش ميخاستم بريم بيرون ميگفت وقت نداره ولي مدام بين درس خوندنش با گوشيش كار ميكرد و پياماشو جواب ميداد وقتي اعتراض ميكردم ميگف بيرون بره خسته ميشه ولي گوشيش يه زنگ تفريحه براش.گذشت و وضعيت بدترشد.مخصوصا تو ايام عيدكه اومديم خونه و شهرخودمون.ومن وضعيت روحيم و افكار بد توي ذهنم بيشترو بدتر ميشد واين باعث ميشد كه احساساتم سرد بشه و بي تفاوت. توي خونه ظهر كه از سركارميومد ناهارميخورديم بعد رو مبل دراز ميكشيد و گوشيش دستش بود من ميرفتم ساعتها توي اتاق يا ميخابيدم ولي براي اون انگار تفاوتي نداشت بعد از يكي دوساعت ميرفت سركار و شب كه دوباره برميگشت تنها مكالمون اين بودكه سلام خوبي و باز دوباره گوشيش حتي چند بار امتحان كردم زماني كه ميرم كنار ميشينم گوشيشو قفل ميكنه و ميزاره كنار يا اگه من پشت سرش باشم طوري گوشيشو ميگيره كه صفه ي گوشيشو نبينم حتي چند بار ازش خاستم عكسايي كه باهم گرفتيم تو گوشيشو ببينم ولي به اين دليل كه عكساي دوستاش يا چميدونم استخر دوستاش هس گوشيشو بهم نداده.و خوب اين قضيه فوق العاده منو حساس و نگران كرده . توي ايام عيددو سه شب پيش اومد كه شوهرم تا ساعت 2 شب پاي تلويزيون تنها توگويش بود و من توي رختخواب با هزار و يك فكر منفي و نگراني.يه روز صب كه بيدارشدم ديدم همسرم كنارم نيس وبعد كه تو خونه دنبالش گشتم تو يه اتاق ديگه همراه گوشيش بودكه البته خابش برده بود بعد از يكي دوبار اين عادتش شد و كار هرروزش يعني من هر روز تنها از رختخواب بيدار ميشدم و شوهرم رو تويه اتاق ديگه و به همراه گوشيش ميديدم وقتي بهش گفتم دليلش چيه ميگه چون اين اتاق تاريكه و ميتونم راحت بخابم.....ولي اخه پس من چي.......خلاصه زندگي شوهرم شده بود گوشيش و كارش و زندگي من شده بود تنهايي و فكرايي كه از درون داشت ازبين ميبرد منو .هر روز ميگذشت بي هيچ مهر و عشق يا حتي هم اغوشي و نوازشي.بارها امتحان كردم لباس هاي جذاب ميپوشيدم ارايش ميكردم و كنارش مينشستم ولي حتي سرشو از گوشيش درنمياورد چه برسه به توجه يا تاثير ...من فوق العاده گرم هستم ولي ما 15 روز عيد تنها 3 بار رابطه داشتيم....متاسفم.....تااخرين توان و پاسي از شب وقتش رو با گوشيش ميگذروند و بعد هم ميومد ميخابيد بي هيچ حرف يا توجهي<br/>تمام اينها باعث شده بود كه افكار منفي و بدي درمن پرورش پيدا كنه اينكه شايد من براي همسرم جذاب نيستم اين كه شايد اون با كسي رابطه داره كه اين فكر منو ديوانه ميكنه شايد شايد شايد .....و حالا كه همسرم به يه مسافرت 3 هفته ايه كاري رفته و مدام پيام عاشقانه برام ميفرسته تاثيري در من نداره چون احساس ميكنم داره ازمن چيزيرو پنهان ميكنه يا نقش بازي ميكنه و ديگه منو دوس نداره.شبي كه ميخاست بره از شدت دلتنگي كنارش اشك ميريختم و گريه ميكردم اما اون حتي منو در اغوشش نگرفت بعدا كه دليلشو پرسيدم ميگه من تحمل گريه تورو ندارم درصورتي كه من فكر ميكنم اون لحظه اون بايد منو اروم ميكرد...<br/>كمكم كنيد خاهش ميكنم از شدت نگراني و سردرگمي شب ها تا نيمه شب بيدارم و نميتونم بخابم از يك طرف بي توجهي ها و رفتار مشكوك همسرم و از طرف ديگه دوستت دارم ها و حرف هاي عاشقانه <br/>نكته مهم اينه كه همسرم هميشه بقيرو از استفاده زياد از گوشي نهي ميكنه و هشدار ميده و بينهايت نسبت به اين رابطه ها و مسائل انحرافي مخالفه.<br/>من بي صبرانه منتظر جواب و كمك شما به سرپانگه داشتن زندگيم هستم<br/>ممنون